شهید احمد علی نیّری

شادی ارواح طیّبه شهدا صلوات؛

کتانی

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

خانواده ی آن ها نسبتاً ثروتمند بود. پدرش از خارج از کشور برای او یک کتانی بسیار زیبا آورده بود.

آن موقع اصلاً این چیز ها نبود.. احمد همان شب کتانی را به مسجد آورد و به من نشان داد.

می دانست که خانواده ی ما بضاعت مالی چندانی ندارد. برای همین اصرار داشت که من آن کتانی را بردارم. می گفت من یک کتانی دیگر دارم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

احترام به بچه ها در اخلاق شهید نیری

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

بار ها شده بود که احمد آقا در مسجد برای ما صحبت می کرد و بچه ها یکی یکی به جمع ما وارد می شدند. ایشان با تواضع جلوی پای همه ی این بچه ها بلند می شد و به آن ها احترام می کرد.

خدا می داند که احترام و ادبی که ایشان برای بچه ها قائل بود چقدر در روحیه آن ها تاثیر داشت.

بچه هایی که تشنه محبت بودند با یک مربی ارتباط داشتند که اینگونه برای آن ها احترام قائل بود.

فراموش نمی کنم. احمد آقا هیچ گاه از کار ها و اعمال عرفانی خودش حرفی نمی زد، بلکه با ادب و رفتار خود و دیگران را عامل به دستورات دین می کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

ادب شهید احمد علی نیری

برای مشاهدۀ پوستر در ابعاد واقعی کلیک  کنید...

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

احمد آقا ادب را از استاد خود، آیت الله الحق حاج آقا شناس، فراگرفته بود. همیشه در سلام کردن پیشقدم بود. حتی در مقابل بچه های کوچک.

هیچ گاه ندیدیم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد. می ترسید کسی که ندارد ببیند و ناراحت شود.

احمد آقا هرچه پول توجیبی می گرفت یا هرچه کار کرده بود را خرج دیگران می کرد. بخصوص کسانی که می دانست مشکل مالی دارند.

منبع : عارفانه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

ولادت حضرت صاحب الامر (عج)

میلاد فرخنده و مسعود منجی عالم بشریت ، حضرت مهدی موعود (عج)

بر تمامی عاشقان و شیعیان ایشان مبارک باد.

برای مطالعه مطالب مهدوی بیشتر کلیک کنید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

تحول «باز شدن درب های آسمان» بخش دوم

راوی: دکتر محسن نوری

از دوستان شهید احمد علی نیری

برای مطالعۀ داستان در بخش اول کلیک کنید...

...کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم. بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند.
برای همین من مشغول درست کردن آتش شدم. چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم. خیلی دود توی چشمم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: هر کس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.
همین طور که داشتم اشک می ریختم گفتم: از این به بعد برای خدا گریه می کنم.

حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده هنوز دگرگون بودم.
همین طور که اشک می ریختم  و با خدا مناجات می کردم خیلی با توجه گفتم: یا الله یا الله...

به محض تکرار این عبارت یک باره صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد. نا خود آگاه از جا بلند شدم و با حیرت به اطراف نگاه کردم.
صدا از همه سنگریزه های بیابان شنیده می شد. از همۀ درخت ها و کوه و سنگ ها صدا می آمد!!
همه می گفتند: سبّوحٌ قدّوس ربُّنا و ربّ الملائکة و الروح (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)
وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم. از ادامه ی بازی بچه ها فهمیدم که آن ها چیزی نشنیده اند!
من در آن غروب، با بدنی که از وحشت می لرزید به اطراف می رفتم. من از همۀ ذرّات عالم این صدا را می شنیدم!
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم در هایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد این را گفت و از جا بلند شد تا برود. بعد برگشت و گفت: محسن، این ها را برای تعریف از خود نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت: تا من زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

تحول « باز شدن درب های آسمان» بخش اول

راوی: دکتر محسن نوری

از دوستان شهید احمد علی نیری

من در آن دوران نزدیک ترین دوست احمد بودم. ما راز دار هم بودیم. یک روز به احمد گفتم: احمد، من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم. امّا یه سوالی ازت دارم! من نمی دونم چرا توی این چند سال اخیر، شما در معنویات رشد کردی اما من...

لبخندی زد و می خواست بحث را عوض کند اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم: حتماً یه علتی داره، باید برام بگی؟

بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش رو داری؟!

با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟!

گفت: بشین تا بهت بگم.

نفس عمیقی کشید و گفت: یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبودی.

همه ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند یکی از بزرگتر ها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم.

بعد جایی رو نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. برو از اونجا آب بیار.

من هم راه افتادم. تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را انداختم پایین و نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کار کنم!

همان جا پشت درخت مخفی شدم. کسی آن اطراف من را نمی دید. درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من بود.

احمد ادامه داد: من می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.

من همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. خدایا الآن شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم. هیچکس هم متوجه نمی شود. اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.

برای مطالعۀ ادامۀ داستان در بخش دوم کلیک کنید...


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

احترام به مادر در اخلاق شهید نیری


راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

احمد آقا در سنین نوجوانی الگوی کاملی از اخلاق و رفتار اسلامی شد. هر کاری که می کرد یقیناً در دستورات دینی به آن تأکید شده بود.

یکی از ویژگی های خاص ایشان احترام فوق العاده به پدر و مادرش بود.به طوری که هر بار مادرش وارد اتاق می شد ایشان حتماً به احترام از مادر از جا بلند می شد.

این احترام تا جایی ادامه داشت که یک بار دیدم احمد آقا به مسجد آمده و ناراحت است!

با تعجب از علت ناراحتی او سوال کردم. گفت: هر بار که مادرم وارد اتاق می شد جلوی پایش بلند می شدم. تا اینکه امروز مادرم به من اعتراض کرد که من از این همه احترام گذاشتن تو اذیت می شوم و...

منبع:عارفانه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

واکنش شهید احمد علی نیری به غیبت

راوی: دکتر محسن نوری

از دوستان شهید احمد علی نیری

(استاد دانشگاه شهید بهشتی)

من سعی می کردم که بیشتر با او باشم تا ببینم جه می کند.

اما او رفتارش خیلی عادی بود. مثل بقیه افراد می گفت و می خندید. من فقط می دیدم، وقتی کسی راهی را اشتباه می رفت خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می داد. او امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمی کرد.

فقط زمانی بر افروخته می شد که می دید کسی در جمع غیبت می کند و پشت سر دیگران حرف می زند. در این شرایط دیگر ملاجظۀ بزرگی و کوچکی را نمی کرد. با قاطعیت از شخص غیبت کننده می خواست ادامه ندهد.

منبع: کتاب عارفانه ص27

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

نوجوان 12 ساله و لذت از نماز!

راوی: دکتر محسن نوری

از دوستان شهید احمد علی نیری

(استاد دانشگاه شهید بهشتی)

رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت. یک زندگی ساده و عادی مثل همه داشت. در داخل جمع همیشه مثل بقیه افراد بود. با آن ها می خندید، با آن ها حرف می زدو...

احمد هیچگاه خود را برتر از بقیه نمی دانست. درحالی که همه می دانستیم که او از بقیه به مراتب بالاتر است.

از همان دوران راهنمایی که درگیر مسائل انقلاب شدیم، احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفته ام!

احساس می کردم او خداوند را به گونه ای دیگر می شناسد و به گونه ای دیگر بندگی می کند!

ما نماز می خواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم، اما می دیدم که احمد از نماز لذت می برد.

شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عالم و عارف، طبیعی باشد اما برای یک پسر بچۀ دوازده ساله عجیب بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

داستان امتحان «شهید احمدعلی نیری»

راوی: دکتر محسن نوری

(استاد دانشگاه شهید بهشتی)

معلم گفته بود امتحان دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: برخلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آمادۀ امتحان باشید. آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع می شه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نماز خانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای ازت امتحان نمی گیره و...

برای مطالعۀ ادامۀ داستان روی ادامۀ مطلب کلیک کنید...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری