شهید احمد علی نیّری

شادی ارواح طیّبه شهدا صلوات؛

۱۶ مطلب با موضوع «زندگینامه :: داستان ها» ثبت شده است

مجلس سید الشهداء!


در یکی از متن های به جا مانده در دفتر خاطرات احمد آقا در مورد امام حسین(ع) آمده:

«روز اربعین وقتی به هیئت رفتم در خودم تاریکی می دیدم.

مشاهده کردم قفسی در اطراف من ایجادد شده و زندانی شده ام!

اما وقتی سینه زنی و عزاداری آغاز شد مشاهده کردم  که قفس از بین رفت.

این هم از کرامات مجلس سیدالشهداء(ع) است.»

بار ها شنیده بودم که می گفت: در مجالس عزای سید الشهداء (ع) نوری وجود دارد که منشأ آن حرم مطهر آقاست.



منبع: عارفانه، ص92

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

غبطه می خورم!

فراموش نمی کنم. یک بار حضرت آیت الله حق شناس نماز خواندن ایشان را دید. آن موقع احمد آقا در سنین نوجوانی بود. بعد به حجت الاسلام حاج حسین نیری (برادر احمد آقا) گفت: من به حال و روز این جوام غبطه می خورم!

و من شک ندارم که همۀ اینها از توجه فوق العادۀ احمد آقا به نماز نشئت می گرفت. او بندۀ واقعی پروردگار بود.



منبع: عارفانه ص40

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

معراج

راوی: استاد محمد شاهی

من یکبار از خود ایشان شنیدم که حدیث: « نماز معراج مومن است » را خواند. بعد خیلی عادی گفت: بچه ها باید نماز شما معراج داشته باشد تا حقیقت بندگی را حس کنید.

من آن شب اصرار کردم که: احمد آقا آیا این معراج برای شما اتفاق افتاده؟ معمولاً در این شرایط به نحوی زیرکانه بحث را عوض می کرد اما آن شب بعد از اصرار من سرش را به نشانه تأیید تکان داد.



منبع: عارفانه ص39

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

نماز خاشعانه!

راوی: استاد محمد شاهی

یکبار وقتی احمد آقا نماز را شروع کرد به آنجا رفتم و در کنارش مشغول نماز شدم. دقایقی بعد از این کار خودم پشیمان شدم!

احمد آقا بعد از اینکه نماز را شروع کرد به شدت منقلب شد. بدنش می لرزید. گویی یک بنده ی حقیر در مقابل یک سلطان با عظمت قرار گرفته است.

نماز احمد آقا آن گونه بود که ما از بزرگان دین شنیده بودیم. او در نماز عبد ذلیل در مقابل پروردگار جلیل بود. و اگر ایشان در زندگی به مراتب بالای کمال رسید، به دلیل همین افتادگی در پیشگاه پروردگار بود.



منبع: عارفانه ص37

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

نماز شب خالصانه

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

یک بار برنامه ی بسیج تا ساعت سه بامداد ادامه داشت. بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد

من از دور او را نگاه می کردم. حالت او تغییر کرده بود.

گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بنده ی ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است.

عبادت عاشقانه ی او بسیار عجیب بود. آنچه ما از نماز بزرگان شنیده بودیم در وجود احمد آقا می دیدیم.

منبع: عارفانه صفحه 35

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

بهشت را دیدم!

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

در مسجد کنار احمد آقا نشسته بودم. درباره ارادت و توسلات به اهل بیت (علیهم السلام) صحبت می کردیم.

احمد آقا گفت: این را که می گویم به خاطر تعریف از خود یا... نیست. می خواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت (علیهم السلام) را بدانی.

بعد ادامه داد: یک بار در عالم رویا بهشت را با همه زیبایی هایش دیدم. نمی دانی چقدر زیبا بود. دیگر دوست نداشتم بمانم برای همین با سرعت به سمت بهشت حرکت کردم.

احمد ادامه داد: اما هر چه بیشتر می رفتم مسیر عبور من باریک و باریک تر می شد! به طوری که مانند مو باریک شده بود. من حس کردم الان است که از این بالا به پایین پرت شوم.

آنجا بود که حدس زدم این باید صراط باشد؛ همان که می گویند از مو باریک تر و از شمشیر تیز تر خواهد شد.

مانده بودم چه کنم! هیچ راه پس و پیش نداشتم. یک دفعه یادم افتاد که خدا به ما شیعیان اهل بیت (علیهم السلام) را عنایت کرده. برای همین با صدای بلند حضرات معصومین را صدا زدم.

یک باره دیدم که دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند. بعد ادامه داد: ببین ما در همه مراحل زندگی بعد از توکل بر خدا به توسل نیاز داریم. اگر عنایت اهل بیت (علیهم السلام) نباشد، پیدا کردن صراط واقعی در این دنیا محال است.

منبع: کتاب عارفانه ص33 و 34

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

روش زندگی شهید احمد علی نیری

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

(شهید احمد علی نیری) به تمام مستحباتی که می شنید عمل می کرد؛ مثلاً به یاد دارم چهل روز جلوی درب خانه را آب و جارو می کرد.

در خانه وقتی می خواست بخوابد به انداختن تشک و یا داشتن تخت و... مقید نبود.

با اینکه در خانه هرچه که می خواست برایش فراهم بود. اما یک پتو برمی داشت و به سادگی هرچه تمام تر می خوابید.

منبع: عارفانه ص 32

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

کتانی

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

خانواده ی آن ها نسبتاً ثروتمند بود. پدرش از خارج از کشور برای او یک کتانی بسیار زیبا آورده بود.

آن موقع اصلاً این چیز ها نبود.. احمد همان شب کتانی را به مسجد آورد و به من نشان داد.

می دانست که خانواده ی ما بضاعت مالی چندانی ندارد. برای همین اصرار داشت که من آن کتانی را بردارم. می گفت من یک کتانی دیگر دارم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

تحول «باز شدن درب های آسمان» بخش دوم

راوی: دکتر محسن نوری

از دوستان شهید احمد علی نیری

برای مطالعۀ داستان در بخش اول کلیک کنید...

...کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم. بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند.
برای همین من مشغول درست کردن آتش شدم. چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم. خیلی دود توی چشمم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: هر کس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.
همین طور که داشتم اشک می ریختم گفتم: از این به بعد برای خدا گریه می کنم.

حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده هنوز دگرگون بودم.
همین طور که اشک می ریختم  و با خدا مناجات می کردم خیلی با توجه گفتم: یا الله یا الله...

به محض تکرار این عبارت یک باره صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد. نا خود آگاه از جا بلند شدم و با حیرت به اطراف نگاه کردم.
صدا از همه سنگریزه های بیابان شنیده می شد. از همۀ درخت ها و کوه و سنگ ها صدا می آمد!!
همه می گفتند: سبّوحٌ قدّوس ربُّنا و ربّ الملائکة و الروح (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)
وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم. از ادامه ی بازی بچه ها فهمیدم که آن ها چیزی نشنیده اند!
من در آن غروب، با بدنی که از وحشت می لرزید به اطراف می رفتم. من از همۀ ذرّات عالم این صدا را می شنیدم!
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم در هایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد این را گفت و از جا بلند شد تا برود. بعد برگشت و گفت: محسن، این ها را برای تعریف از خود نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت: تا من زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

تحول « باز شدن درب های آسمان» بخش اول

راوی: دکتر محسن نوری

از دوستان شهید احمد علی نیری

من در آن دوران نزدیک ترین دوست احمد بودم. ما راز دار هم بودیم. یک روز به احمد گفتم: احمد، من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم. امّا یه سوالی ازت دارم! من نمی دونم چرا توی این چند سال اخیر، شما در معنویات رشد کردی اما من...

لبخندی زد و می خواست بحث را عوض کند اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم: حتماً یه علتی داره، باید برام بگی؟

بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش رو داری؟!

با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟!

گفت: بشین تا بهت بگم.

نفس عمیقی کشید و گفت: یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبودی.

همه ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند یکی از بزرگتر ها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم.

بعد جایی رو نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. برو از اونجا آب بیار.

من هم راه افتادم. تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را انداختم پایین و نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کار کنم!

همان جا پشت درخت مخفی شدم. کسی آن اطراف من را نمی دید. درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من بود.

احمد ادامه داد: من می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.

من همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. خدایا الآن شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم. هیچکس هم متوجه نمی شود. اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.

برای مطالعۀ ادامۀ داستان در بخش دوم کلیک کنید...


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری