...من وحاج محمود (پدر شهید) در روستای آینه ورزان دماوند به دنیا آمدیم .دست تقدیر مارا به تهران آورد و دراطراف بازار مولوی ساکن کرد. حاجی مغازه ی چایی فروشی در چهار راه سیروس داشت .خداوند باب رحمتش را به روی ما باز کرد. زندگی خوب و هشت فرزند به ما عطا کرد.
تابستان 1345 بود که راهی روستا شدیم آن موقع من باردار بودم .در آخرین روز های تیر ماه بود که به کمک قابله ی روستا آخرین فرزندم به دنیا آمد. پسری زیبا که آخرین فرزند خانواده ی ما شد.
دوست داشتم نامش را وحید بگذارم اما با اصرار حاجی اسمش را احمد علی گذاشتیم.احمد علی از روز اول خیلی آرام و مظلوم بود اصلا کاری به کسی نداشت. از بچگی دنبال کار خودش بود. حاج محمود هم در تربیت فرزند کوتاهی نمی کرد، همیشه بچه ها را به مسجد می برد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
ما خودمان حجاب هستیم، بین خودمان و وجه الله، اگر چنانچه کسی فی سبیل الله و در راه خدا این حجاب ها را شکست و آنچه که داشت که عبارت از حیات خودش بود، تقدیم کرد، این مبدأ همه حجاب ها را شکسته است، خود را شکسته است و هر چه داشته است در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم کرده است. ...ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدان مان فاصله ای طولانی را باید بپیماییم. . در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو می نماییم.