شهید احمد علی نیّری

شادی ارواح طیّبه شهدا صلوات؛

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احمد علی نیری» ثبت شده است

بنده خالص

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

احمد (شهید احمد علی نیری) را از همان روز های قبل از انقلاب و جلسات قرآن مسجد می شناختم.

از همان دوران نوجوانی با بقیه همسالان خودش بازی می کرد، می گفت، می خندید و...

اما به یاد ندارم که از او مکروهی دیده باشم چه رسد به اینکه گناه کبیره از او سر بزند.

زندگی او مانند یک انسان عادی ادامه داشت، اما اگر مدتی با او رفاقت داشتی، متوجه می شدی که او یکی از بندگان خالص درگاه خداست.

منبع:عارفانه ص35

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

واکنش شهید احمد علی نیری به غیبت

راوی: دکتر محسن نوری

از دوستان شهید احمد علی نیری

(استاد دانشگاه شهید بهشتی)

من سعی می کردم که بیشتر با او باشم تا ببینم جه می کند.

اما او رفتارش خیلی عادی بود. مثل بقیه افراد می گفت و می خندید. من فقط می دیدم، وقتی کسی راهی را اشتباه می رفت خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می داد. او امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمی کرد.

فقط زمانی بر افروخته می شد که می دید کسی در جمع غیبت می کند و پشت سر دیگران حرف می زند. در این شرایط دیگر ملاجظۀ بزرگی و کوچکی را نمی کرد. با قاطعیت از شخص غیبت کننده می خواست ادامه ندهد.

منبع: کتاب عارفانه ص27

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

داستان امتحان «شهید احمدعلی نیری»

راوی: دکتر محسن نوری

(استاد دانشگاه شهید بهشتی)

معلم گفته بود امتحان دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: برخلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آمادۀ امتحان باشید. آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع می شه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نماز خانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای ازت امتحان نمی گیره و...

برای مطالعۀ ادامۀ داستان روی ادامۀ مطلب کلیک کنید...

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

رعایت حق النّاس حتی در کودکی...(شهید احمد علی نیری)

تصویر مزار شهید احمد علی نیّری


راوی: خواهر شهید احمد علی نیّری

...یادم است یک بار برای چیدن سیب به روستای خودمان در دماوند رفتیم.  مادر ما یک چوب از باغ دایی آورد و مشغول چیدن سیب شد.

ساعتی بعد دایی از راه رسید. احمد جلو رفت و سلام کرد. بعد گفت: دایی راضی باش، ما یک چوب از داخل باع شما برداشتیم. دایی هم برای اینکه سربه سر احمد بگذارد گفت: راضی نیستم!

احمد اصرار می کرد: دایی تورو خدا، دایی ببخشید و...

اما دایی خیلی جدی می گفت: راضی نیستم!

آن روز اصرار های احمد و برخورد های دایی نشان داد که احمد در آن سن کم چقدر به حق النّاس اهمیت می دهد.

احمد در سال های بعد به دبیرستان مروی رفت و جزء شاگردان ممتاز رشته ی ریاضی شد.

منبع: کتاب عارفانه ص21

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

تویی که نمی شناختمت...

روزی حاج آقا حق شناس با حالتی افسرده فرمود :« جز من و خادم مسجد، این شهید هم کلید مسجد محل رو داشتند. در یک نیمه شب زود تر از ساعت نماز به مسجد رفتم.به محض اینکه در رو باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است.» سپس مکثی کردند و گفتند:« من دیدم جوانی در حال سجده است امّا نه بر روی زمین!! بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!!»

منبع: کتاب عارفانه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

بدون حساب و کتابِ برزخ!

زمانی دیگر آیة الله حق شناس فرمودند:« این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از او پرسیدم چه خبر؟ گفت" تمام برزخ و سوالات و... حق است اما مرا بی حساب و کتاب بردند." رفقا آیة الله العظمی بروجردی هم حساب و کتاب داشتند! نمی دانم چه کرده بود این جوان که به اینجا رسیده بود!»

منبع: کتاب عارفانه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

آه...

وقتی به شهادت رسید استاد او حضرت آیة الله حق شناس فرمود " آه، آه، آقا بروید و در این تهران بگردید ببنید می تونید کسی مثل این احمدآقا پیدا کنید یا نه؟"

در لحظه تشییع جنازه دستش بر روی سینه اش بود. یکی از همرزمانش می گفت: در لحظه شهادت خودش را به سختی از روی زمین بلند کرد و به سمت کربلا ایستاد دستش را بر روی سینه اش قرارداد و گفت "السلام علیک یا اباعبدالله"

منبع: کتاب عارفانه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

احمد آقا...


و در کنار ما بود. در کنار ما زندگی می کرد. ساده و بی آلایش بود. تمام زندگیش با هدف بود. زندگی را از منظر دیگری نگاه می کرد. از تمام لحظاتش به خوبی استفاده می کرد. او به تمام معنا "عبد" بود. او از تمامی امکانات دنیوی پلی ساخته بود برای رسیدن به معبود خویش. کسی اورا نشناخت. حتی خانواده اش! هیچ کس اورا نشناخت. پله های کمال را طی کرده بود. از بالا برای ما از این می گفت که"اگر برای خدا کاری بکنید که در آن اخلاص باشد چشمه های حکمت الهی به سوی شما جاری خواهد شد."

او آسمانی شده بود و با اهل زمین کاری نداشت امّا دلش برای ما می سوخت.

منبع: کتاب عارفانه


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰