تصویر مزار شهید احمد علی نیّری


راوی: خواهر شهید احمد علی نیّری

...یادم است یک بار برای چیدن سیب به روستای خودمان در دماوند رفتیم.  مادر ما یک چوب از باغ دایی آورد و مشغول چیدن سیب شد.

ساعتی بعد دایی از راه رسید. احمد جلو رفت و سلام کرد. بعد گفت: دایی راضی باش، ما یک چوب از داخل باع شما برداشتیم. دایی هم برای اینکه سربه سر احمد بگذارد گفت: راضی نیستم!

احمد اصرار می کرد: دایی تورو خدا، دایی ببخشید و...

اما دایی خیلی جدی می گفت: راضی نیستم!

آن روز اصرار های احمد و برخورد های دایی نشان داد که احمد در آن سن کم چقدر به حق النّاس اهمیت می دهد.

احمد در سال های بعد به دبیرستان مروی رفت و جزء شاگردان ممتاز رشته ی ریاضی شد.

منبع: کتاب عارفانه ص21