شهید احمد علی نیّری

شادی ارواح طیّبه شهدا صلوات؛

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید آسمانی» ثبت شده است

غبطه می خورم!

فراموش نمی کنم. یک بار حضرت آیت الله حق شناس نماز خواندن ایشان را دید. آن موقع احمد آقا در سنین نوجوانی بود. بعد به حجت الاسلام حاج حسین نیری (برادر احمد آقا) گفت: من به حال و روز این جوام غبطه می خورم!

و من شک ندارم که همۀ اینها از توجه فوق العادۀ احمد آقا به نماز نشئت می گرفت. او بندۀ واقعی پروردگار بود.



منبع: عارفانه ص40

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

معراج

راوی: استاد محمد شاهی

من یکبار از خود ایشان شنیدم که حدیث: « نماز معراج مومن است » را خواند. بعد خیلی عادی گفت: بچه ها باید نماز شما معراج داشته باشد تا حقیقت بندگی را حس کنید.

من آن شب اصرار کردم که: احمد آقا آیا این معراج برای شما اتفاق افتاده؟ معمولاً در این شرایط به نحوی زیرکانه بحث را عوض می کرد اما آن شب بعد از اصرار من سرش را به نشانه تأیید تکان داد.



منبع: عارفانه ص39

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

نماز خاشعانه!

راوی: استاد محمد شاهی

یکبار وقتی احمد آقا نماز را شروع کرد به آنجا رفتم و در کنارش مشغول نماز شدم. دقایقی بعد از این کار خودم پشیمان شدم!

احمد آقا بعد از اینکه نماز را شروع کرد به شدت منقلب شد. بدنش می لرزید. گویی یک بنده ی حقیر در مقابل یک سلطان با عظمت قرار گرفته است.

نماز احمد آقا آن گونه بود که ما از بزرگان دین شنیده بودیم. او در نماز عبد ذلیل در مقابل پروردگار جلیل بود. و اگر ایشان در زندگی به مراتب بالای کمال رسید، به دلیل همین افتادگی در پیشگاه پروردگار بود.



منبع: عارفانه ص37

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

روش زندگی شهید احمد علی نیری

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

(شهید احمد علی نیری) به تمام مستحباتی که می شنید عمل می کرد؛ مثلاً به یاد دارم چهل روز جلوی درب خانه را آب و جارو می کرد.

در خانه وقتی می خواست بخوابد به انداختن تشک و یا داشتن تخت و... مقید نبود.

با اینکه در خانه هرچه که می خواست برایش فراهم بود. اما یک پتو برمی داشت و به سادگی هرچه تمام تر می خوابید.

منبع: عارفانه ص 32

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

کتانی

راوی: جمعی از دوستان

  شهید احمد علی نیری

خانواده ی آن ها نسبتاً ثروتمند بود. پدرش از خارج از کشور برای او یک کتانی بسیار زیبا آورده بود.

آن موقع اصلاً این چیز ها نبود.. احمد همان شب کتانی را به مسجد آورد و به من نشان داد.

می دانست که خانواده ی ما بضاعت مالی چندانی ندارد. برای همین اصرار داشت که من آن کتانی را بردارم. می گفت من یک کتانی دیگر دارم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

حال معنوی شهید احمد علی نیری در دوران دبستان

راوی: دکتر محسن نوری

(استاد دانشگاه شهید بهشتی)

در دروان دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت. رفتارش خیلی معنوی و خوب بود... رفتار و برخورد احمد برای همه ما الگو بود. احمد بهترین دوست دوران نوجوانی من بود. باهم بازی می کردیم، مدرسه می رفتیم. با هم برمی گشتیم و...

از دوره دبستان تا دبیرستان با احمدعلی هم کلاس بودم. بهترین خاطرات من برمی گشت به همان ایام.

می گفت: بیا توی راه مدرسه سوره های کوچک قرآن را بخوانیم در زنگ های تفریح هم می دیدم که یک برگه در دست گرفته و مشغول مطالعه است.

یک بار از او پرسیدم این کاغذ چیه؟ گفت: این برگه اسماءالله است. نام های خدا روی این کاغذ نوشته شده.

کم کم بزرگ تر می شدیم. فاصله معنوی من با او رفته رفته بیشتر می شد او پله پله بالا می رفت و من...

بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را نکرد. حتی زمانی که در اوج کار و گرفتاری بود.

منبع: کتاب عارفانه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهید احمد علی نیری

آن روز ها (شهید احمد علی نیری)

 راوی: مادر شهید

...من وحاج محمود (پدر شهید) در روستای آینه ورزان دماوند به دنیا آمدیم .دست تقدیر مارا به تهران آورد و دراطراف بازار مولوی ساکن کرد. حاجی مغازه ی چایی فروشی در چهار راه سیروس داشت .خداوند باب رحمتش را به روی ما باز کرد. زندگی خوب و هشت فرزند به ما عطا کرد.

تابستان 1345 بود که راهی روستا شدیم آن موقع  من باردار بودم .در آخرین روز های تیر ماه بود که به کمک قابله ی روستا آخرین فرزندم به دنیا آمد. پسری زیبا که آخرین فرزند خانواده ی ما شد.

دوست داشتم نامش را وحید بگذارم اما با اصرار حاجی اسمش را احمد علی گذاشتیم.احمد علی از روز اول خیلی آرام و مظلوم بود اصلا کاری به کسی نداشت. از بچگی دنبال کار خودش بود. حاج محمود هم در تربیت فرزند کوتاهی نمی کرد، همیشه بچه ها را به مسجد می برد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرمهدی حقیقی

احمد آقا...


و در کنار ما بود. در کنار ما زندگی می کرد. ساده و بی آلایش بود. تمام زندگیش با هدف بود. زندگی را از منظر دیگری نگاه می کرد. از تمام لحظاتش به خوبی استفاده می کرد. او به تمام معنا "عبد" بود. او از تمامی امکانات دنیوی پلی ساخته بود برای رسیدن به معبود خویش. کسی اورا نشناخت. حتی خانواده اش! هیچ کس اورا نشناخت. پله های کمال را طی کرده بود. از بالا برای ما از این می گفت که"اگر برای خدا کاری بکنید که در آن اخلاص باشد چشمه های حکمت الهی به سوی شما جاری خواهد شد."

او آسمانی شده بود و با اهل زمین کاری نداشت امّا دلش برای ما می سوخت.

منبع: کتاب عارفانه


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰